دشمنان همیشه در حال توطئه چینی هستند و هیچ شکی نسبت به وجود طرح های استکباری و استعمار گرایانه وجود ندارد، اما همانطور که مولف می نویسد، اگر زمین حاصلخیزی وجود نداشته باشد که آن بذرهای ناشایست را بپذیرد و به این قدرت ها فرصتی را برای رسیدن به خواسته هایشان بدهد، امکان چنین نفوذی در بدنه امت وجود ندارد.
سید ابراهیم الزاکی
مترجم: پریسا فیضی
مترجم: پریسا فیضی
سوء استفاده قدرت های خارجی از ضعف داخلی
این امت، از ضعفی کهنه و مزمن در داخل کیان خود رنج می برد و نه تنها قادر نیست مشکلات خود را حل کند و به راه حل هایی برای آن ها دست یابد، بلکه آن مشکلات هر روز بر تعداد و وخامت آن ها افزوده می شود.
این وضعیت نابسامان، فضای مناسبی است که دیگران را تحریک می کند به کیان این امت رخنه، نفوذ و سرزمین های آن را اشغال کنند.
اگر نگاهی گذرا به سرزمین های خود افکنیم، می بینیم که مملو از ثروت ها، امکانات و منابع فوق العاده است. حال آیا هدف اشغالگران، چیزی جز بهره کشی و تیز کردن دندان های حرص و طمع نسبت به منابع و ثروت های این امت است؟
طبیعی است که قدرت های بیگانه پیرامون ما کمین کرده باشند و علیه ما دست به توطئه چینی بزنند تا بر اراده ما چیره شده، اراضی و منابع ما را تحت کنترل خود در آورند؛ اما این سوال مطرح است که چرا امت ما این فرصت را در اختیار بیگانگان قرار می دهد تا به بطن و عمق ساختار اجتماعی ما نفوذ کرده و بتوانند اراده، امکانات و منابع ما را به بازی بگیرند؟
بدیهی است که دشمنان همیشه در حال توطئه چینی هستند و هیچ شکی نسبت به وجود طرح های استکباری و استعمار گرایانه وجود ندارد، اما همانطور که مولف می نویسد، اگر زمین حاصلخیزی وجود نداشته باشد که آن بذرهای ناشایست را بپذیرد و به این قدرت ها فرصتی را برای رسیدن به خواسته هایشان بدهد، امکان چنین نفوذی در بدنه امت وجود ندارد.
مولف در ادامه می گوید، تا زمانی که آمادگی داخلی وجود داشته باشد، توطئه ها و طرح های خارجی شکست می خورند، به همین دلیل ضروری است که بر روی حل و فصل مشکلات داخلی تمرکز شود و ما از میزان مصونیت و آمادگی لازم برای برخورد و مقابله با فتنه ها برخوردار شویم.
به اعتقاد نویسنده ما نباید این فرصت را در اختیار دشمنان قرار دهیم تا از طریق نقاط ضعف و شکاف هایی که امت از آنها رنج می برد، بخواهند توطئه ها و طرح هایشان را اجرایی کنند.
جامعه ای که از بیماری ها و کاستی ها به دور و بهره مند از آگاهی و پختگی روحی و فرهنگی لازم باشد، دشمنان در برابر چنین جامعه ای هیچ راهی برای نفوذ و آسیب زدن نخواهند یافت.
هم اکنون جبهه داخلی ما درگیر ضعف، سستی و انحرافات گسترده است؛ امت از شیوع بیماری شوم طایفه گرایی رنج می برد و تنش، جبهه گیری های طایفه ای و مذهبی بر سرتاسر امت اسلامی حکم فرما شده است. فتواهای تکفیری، اظهارات شبهه برانگیز و آسیب زننده، سخنان تحریک آمیز مطرح شده و کینه ها برانگیخته می شوند.
فضای تنش، دشمنی و جدایی میان آحاد یک امت واحد، همانطور که مولف تاکید دارد، معضلاتی است که جامعه اسلامی را تبدیل به زمین حاصلخیزی برای رشد بذرهای فتنه می کند.
دشمنان اینگونه می توانند به هدف دیرینه خود که همانا ایجاد دودستگی، تجزیه امت و مشغول کردن آن با اختلافات است، برسند.
لذا مهم است که شکاف ها و راه های نفوذ دشمن به داخل امت بسته شود و اختلافات، تفرقه ها، تفکر تلاش برای کنترل دیگران، قیمومت و تحمیل دیدگاه ها بر آنها کنار گذاشته شود و واقعیت همانگونه که هست، پذیرفته شود.
این امر نه با کنار زدن دیگری بلکه از راه همکاری با وی و با تمرکز بر اصول و مشترکات در راستای تحقق منافع مشترک صورت خواهد پذیرفت.
هر طرف، با حفظ باورها و اعتقادات خود، دست در دست دیگری تلاشی مشترک برای آبادانی جوامع و کشورهای اسلامی انجام دهد.
طبعا این مهم باید به دور از پرداختن به اختلافات مذهبی که بر خلاف توسعه و پیشرفت علمی و تکنولوژیکی است، صورت گیرد.
مولف در پایان کار این سوال را مطرح می سازد که آیا شرع یا عقل از ما می پذیرد که به اختلافات خود که روزگاری از آن گذشته است، مشغول باشیم و این فرصت را به دشمنان بدهیم تا از طریق این اختلافات، به درون جوامع ما نفوذ کرده و با شعارهایی مانند حمایت از اقلیت های مذهبی یا حقوق بشر، در منطقه ما کشورگشایی کنند؟
درگیری و جنگ داخلی باعث توقف روند توسعه و از بین رفتن ثروت ها، امکانات، توانایی ها و نیروها شده و فرصتی را در اختیار قدرت های بیگانه برای مداخله، گسترش نفوذ و تصرف در منابع امت قرار می دهد.
با این وجود، چگونه می توان آحاد این امت متشکل از طایفه ها و مذاهب را دعوت به طرحی انسانی و تمدنی واحد کرد؟ طرحی که هدفی جز ساخت جامعه ای مستحکم ندارد و حامل پیامی جز پیام آزادی، عدالت و کرامت برای تمام بشریت نیست؟
پیرامون نقد خود
از جمله مسائل مهمی که نویسنده به بررسی آن می پردازد، مسئله نقد شخصی و اهمیت بازنگری، شناسایی عیب ها، نقاط ضعف خود است.
بازنگری در فرهنگ مذهبی و میراث نشات گرفته از آن جسارت بالایی می طلبد. به ویژه آنچه که مربوط به مساله تحریک دینی علیه دیگران باشد.
فرهنگ دینی رایج ما – آنطور که مولف اشاره دارد- در طرح مذهبی خود از آنچه که به دوری و خصومت میان پیروان مذاهب اسلامی فرا می خواند، اشباع شده است.
با وجود این که برخی، نقد دیگری و نشان دادن عیب ها، اشتباهات و رسوا کردن او را اقدامی قهرمانانه، پیروزی بزرگ و دفاع از دین و عقیده به حساب می آورند، اما آن ها از سوی دیگر از نقد خود فرار می کنند و جسارت بازخواست و بازنگری در میراث خود را ندارند؛ به گونه ای که گویی این مساله یک خط قرمز است که نباید از آن عبور کرد.
کار حتی به جایی می رسد که نقد شخصی یا بهره مندی از آزادی بیان در داخل هر مذهبی جرم تلقی می شود و اگر کسی جسارت بیان نظر و دیدگاه خود را داشته باشد، این اقدام نوعی کوتاه آمدن به نفع طرف دیگر و معامله بر سر عقیده و اصول به حساب می آید.
تفکر یک جانبه
شاید یکی از تناقض هایی که تفکر یک مسلمان از آن رنج می برد، ادعای در اختیار داشتن حقیقت مطلق است و این که یک طرف مدعی باشد که او و نه هیچ کس دیگر، صاحب بی چون و چرای این حقیقت است.
تفکر یک جانبه که طرف دیگر را کنار می زند و او را به حاشیه می راند، از فجایعی است که نسل ها را از بین برده و مشکلات تمدنی را در جوامع ما تشدید می کند و در نهایت نتیجه ای جز عقب ماندگی از کاروان تمدن انسانی نخواهد داشت.
مولف نیز بر این باور است که مشکل درگیری و رقابت مذهبی، در اتخاذ مواضع نسبت به دیدگاه های دیگر نمود پیدا می کند؛ چرا که هر شخص تنها در خود شایستگی، جایگاه و حقانیت درک دین و تفسیر متون آن را می بیند و معتقد است که دیگران باید تسلیم او بوده، به فرمان او عمل کنند و نظر او را بر گزینند. در غیر این صورت آنها، از چارچوب عقیده خارج و پا را از خطوط قرمزی که خود او مشخص می کند، فراتر نهاده اند.
بدین سان او به خود اجازه می دهد از راه ها و ابزارهای مختلف با اینگونه اشخاص برخورد و مقابله کند.
مولف بر این باور است که رهایی از این چنین تفکری نیازمند اعتقاد به اصل تعددگرایی، به رسمیت شناختن نظر دیگری و احترام به آن و در پیش گرفتن روش گفتمان و استدلال در مقابل استدلال است که این امر نه با اهانت و دشمنی بلکه با گفتگو و جدال استدلالی انجام می پذیرد.
اکنون این سوال مطرح می شود که اگر این تفکر در ساختار فکری و فرهنگی و در آگاهی عمومی جوامع ما رایج و حاکم و کاملا نفوذ کرده است، چگونه تصور برون رفت از این فاجعه بوسیله تغییر روش فکری و پذیرش این مفاهیم جدید ممکن است؟
این بدان معناست که باید تغییری گسترده در فرهنگ رایج ایجاد و آن را با فرهنگی جدید جایگزین کرد. فرهنگی که با تحولات فکری و فرهنگی جهان امروز همسو باشد. سوال مهم تر اما این است که ما به چه میزان زمان تا رسیدن به این فرهنگ جدید نیاز داریم؟
قطعا مساله بازنگری و نقد خود، از کارهای دشوار و موضوعات حساسی است که نیاز به جسارت و شجاعت برای سپری کردن این راه آکنده از ناخوشایندی ها دارد، اما این سوال مطرح می شود که بازگشت به گذشته و باز پس خواندن آن چه ارزشی دارد و این گونه بازنگری ها که احتمالا زمان و تلاش بسیاری هم می برد، آیا بازدهی مطلوبی خواهد داشت؟ آیا بهای سنگینی جسارت به حریم کندوی عسل، از ارزش لازم برخوردار است؟